به قلم لئو بابائوتا – گاهی اوقات واقعا حس و حال هیچ چیز را ندارید. به خاطر خستگی نیست. صرفا حس و حال انجام وظیفه بااهمیتی که مقابلتان قرار دارد را ندارید. تمام روی می خواهید خود را سرگرم حواس پرتی های مختلف کنید و هر کاری غیر از وظیفهتان برایتان جذاب جلوه می کند. راه حل ما در بی حوصلگی چیست؟
می فهمم. من هم این روزها را تجربه می کنم و گاهی اوقات راه حل تنها استراحت است. دیگر مواقع، بهتر است راهی برای انجام کارتان پیدا کنید، چون اگر تنها وقتی که حس و حالش را داریم کار بکنیم، احتمالا هیچ وقت کاری نخواهیم کرد. یادگیری انجام امور حتی بدون حوصله لازم، مفید خواهد بود، ولی چطور باید چنین کاری انجام دهیم؟
اعتقاد اشتباه در بی حوصلگی
بسیاری از ما انتظار داریم برای انجام امور، حال و حوصله اش را داشته باشیم. باید انرژی داشته باشیم، استراحت لازم را کرده باشیم و از تمرکز لازم برخوردار باشیم. همچنین می خواهیم موقع انجام، کاری آسان پیش رو داشته باشیم، احساس راحتی کنیم، سرگرم شویم و لذت ببریم. چنین چیزهایی می خواهیم.
این باعث می شود از اموری که به نظر سخت، حجیم و معذب کننده می رسند، فرار کنیم. به معنای آن است که وقتی حال و حوصلهشان را نداشته باشیم، از آن ها به حواس پرتی ها پناه خواهیم برد. هیچ چیز اشتباهی در این باره وجود ندارد، ولی معمولا زندگیمان را طوری می کند که از آن راضی نیستیم.
وقتی کاری را انجام می دهیم که تمایلی برای انجام آن نداریم، معمولا ناراحت کننده و مشکل است. حس می کنیم خودمان را مجبور به انجام کاری می کنیم که تمایلی به انجام آن نداریم و زوری به نظر می آید. تعجبی ندارد که از آن اجتناب می کنیم. چه کسی می خواهد زور بالای سرش باشد؟
با این حال، این احساسات ناشی از این اعتقاد اشتباه است که باید تنها اوقاتی سراغ کارها برویم که حس و حالش را داریم یا وقتی وظایف ساده هستند و سرگرممان می کنند. به معنای این است که هیچ وقت کار سختی انجام نخواهیم داد. اگر از کارهای سخت استقبال کنیم و حتی عاشقشان باشیم، چه؟
انجام کارهای سخت وقتی حس و حالش نیست و بی حوصلگی ما را فرا گرفته
من شخصا، سعی می کنم ببینم چه زمانی انتظار دارم حال و حوصله داشته باشم یا کار مورد نظر ساده و سرگم کننده باشد. تنها توجه به این انتظار باعث می شود بتوانم انتخاب کنم. وقتی در جایگاهی قرار گرفتم که می توانم انتخاب کنم، می توانم به این نتیجه برسم که انجام امور سخت و معذب کننده نه تنها مشکلی ندارد، بلکه در واقع تجربه ای است که با انتخاب خودم سراغش می روم. انتخاب می کنم آغوشم را برای این وظیفه سخت باز کنم.
انتخاب می کنم وارد کارزاری چالشی، سخت، مبهم و رنج آور شوم همان طور که انتخاب می کنم برای دویدن یا ورزش بیرون بروم حتی اگر سخت جلوه کنند.
علاوه بر این، می توانم از این تجربه لذت هم ببرم. مطمئنا همواره وظیفه ام چنین نیست، ولی می توانید وقتی کودکی اذیت می کند، آن را دوست نداشته باشید؟ شاید کمی به خاطر اذیت های او، آزرده خاطر باشید، ولی همواره عاشق آن کودک خواهید بود. حتی اعضای خانواده و دوستانتان هم وقتی ناراحتتان می کنند، از دوست داشتنشان دست نمی کشید.
می توانم حتی اگر حال و حوصله اش را هم نداشته باشم، از نوشتن این یادداشت لذت ببرم. می توانم تجربه خود را با سپاسگذاری در خصوص فراهم آمدن فرصت نوشتن آن، تغییر دهم. اینکه حتی الان زنده هستم. اینکه آن قدر عشق در زندگی نسبت به من وجود دارد که تعداد زیادی از انسان ها یادداشتم را می خوانند.
نتیجه گیری
همچنین می توانم تصور کنم هر کدام از وظایف، آجر بنای بزرگی هستند که در حال ساختن آن هستم. هر بار یک آجر را تصور می کنم تا اینده معنادارتری بسازم. می توانم تا زمانی که بنای مدنظرم تمام شد برای خوشحالی صبر کنم یا از همین الان عاشق تک تک آجرها باشم. انتخابم این است که همه آجرها و قرار دادنشان را دوست داشته باشم.
بسیاری از تجارب معنادار ما سخت هستند. شرکت در ماراتن، به دنیا آوردن فرزند و ساخت هر چیز مهم و معناداری را تصور کنید. این ها تجارب ساده ای نیستند. با این حال، به خاطر این که ساده نیستند، معنادارتر خواهند بود. آیا باید با فرار کردن از آن ها، خود را چنین تجارب ارزشمندی محروم کنیم؟
پس تمرینمان در بی حوصلگی این است که
- انتظاری که در مورد هر وظیفه داریم را درک کنی
- با وجود همه سختی ها، آغوش خود را به روی تجربیات سخت ولی ارزشمند باز کنیم.
حتما وقتی کار سختی را انجام می دهد، ارزش و معنای قابل اتکایی در امتداد مسیر منتظرتان خواهد بود.
مطالب مفید: قدرت تغییر هویت