به قلم لئو بابائوتا – خیلی از اوقات روزهای خود را به شکلی روتین سپری میکنیم، ادامه میدهیم، به دنبال تفریحات و لذتها هستیم. کارهایی که لازم است انجام میدهیم، از روی عادت زندگی میکنیم، خود را مشغول کار میکنیم، درگیر حواسپرتیها میشویم و سعی میکنیم به برخی موارد پایبند باشیم، ولی دوباره به عادتهای قدیمی روی میآوریم. با بحرانی بعد از بحران قبلی دست و پنجه نرم میکنیم، آتشها را یکی پس از دیگری خاموش میکنیم، خرابکاریهایمان را رفع و رجوع میکنیم. سعی میکنیم از پس استرس و خستگی و اضطراب بربیاییم. تلاش میکنیم به حیات ادامه دهیم و دخل و خرجمان باهم بخواند. عقب میافتیم و تحت فشار قرار میگیریم، به سختی میافتیم و دوست نداریم با مشکلات خود مواجه شویم و خود را غرق انجام امور روزمره مختلف، پشت سرگذاشتن روزها و هفتهها و سالها میکنیم، چون همه چیز در کنار هم ما را در چنین مسیری قرار میدهد. اما زندگی هدفمند!
این وضعیت انسان است و زیبا است، ولی اگر بخواهید هدفمند زندگی کنید، چطور خواهد بود؟ اینکه کاری که انجام میدهیم، معنادار باشد و ساختار زندگی خود را براساس همین معنا در ذهنمان، ایجاد کنیم و بهترین روابط و فعالیتها را داشته باشیم؟ هدفمند زندگی کردن چطور خواهد بود؟ اینکه برای فعالیتهایمان نیتی داشته باشیم، هدفی که ما را رو به جلو حرکت دهد و هر آنچه داریم را برای انجام آن، وسط بگذاریم؟
هر چه هدفمندتر زندگی کنیم و بتوانیم در هر کاری که انجام میدهیم، بهترین باشیم، زندگیمان معنادارتر خواهد شد. بیایید این ایده هدفمند زندگی کردن را باهم بررسی کنیم.
جا انداختن هدفتان
این طور نیست که همه بدانند هدفشان در زندگی چیست و همه با این تفکر زندگی نمیکنند. در واقع، خیلی از افراد حتی این سوال را نمیپرسند و اعتقادی هم به وجود چیزی به نام هدف در زندگی ندارند. به خاطر این است که به خودی خود هدفی در زندگی ما نیست: باید آن را ایجاد کنیم. اگر این کار را نکنیم، کارهایمان صرفا گذران روزها و بیمعنا خواهد بود.
خب، چطور میتوانیم این هدف را پیدا کنیم؟ باید کنکاو (پرس و جو) کرده و بعد آن را بررسی کنیم. بعد باید آن را اجرا کنیم. حتی اگر تصور میکنید در مورد هدف ایدههایی دارید، این پروسه واقعا ارزشش را دارد. کمی بعد به ایجاد درخواست خواهیم رسید، ولی
این پروسه چیزی شبیه این است:
- شروع به پرسیدن سوال از خودتان بکنید تا به این فکر کنید که چه چیزهایی برایتان معنیدار هستند. قسمت بعدی را ببینید. در مورد شروع بررسی و پرسیدن سوال است. بعد ببینید چه میشود.
- شروع به گوش دادن بکنید. این بخشی است که خیلی از آدمها، نادیده میگیرند. احتمالا سوالاتی میپرسند، ولی حس نمیکنند قرار است پاسخهایی معنادار دریافت کنند. به خاطر این است که «باید» گوش کنیم. در سکوت و تنهایی. پس، به طبیعت بروید و در سکوت قدم بزنید (نباید خبری از موزیک و پادکست و کتاب صوتی باشد) یا اینکه در سکوت بنشینید. سوالات پایین را بپرسید. ببینید چه جوابهایی دارید. بیشتر گوش کنید. بیشتر بپرسید. همانند ایجاد مکالمه با خدا یا کهکشان یا خودآگاهتان است. بپرسید و گوش دهید. صحبت کنید و ببینید چه نتیجهای حاصل میشود.
- اقدام کنید تا جا بیفتد. خیلی از افراد فکر میکنند قبل از اینکه اقدامی بکنند، باید همه چیز برایشان واضح باشد، ولی این در واقع برعکس عملکرد پروسه است. ایده را درک میکنید، ولی برایتان جا نیفتاده و واضح نیست. بعد باید امتحانش کنید و ببینید چطور است. آیا معنایی حس میکنید؟ کدام بخشها شما را میترساند؟ برای اتفاق افتادن، چه چیزهایی را باید تغییر دهید؟ شاید به این نتیجه برسید که برای شما مناسب نیست و چیز دیگری پیدا کنید یا اینکه لازم است تغییراتی اعمال کنید. شبیه یک اکتشاف است و از طریق همین مسیر است که تا اندازهای به درک مناسب خواهید رسید.
کندوکاو هدف برای زندگی هدفمند
هیچ راه درست منحصربه فردی برای انجام این پروسه نیست مگر اینکه رو به سوی سوالات و امکانها بکنید. برخی سوالاتی که میتوانید در ابتدا از خود بپرسید، اینها هستند:
- کمک به چه کسانی در کاری که انجام میدهید، سبب شده حس کنید کارتان معنادارتر از حالت معمول است؟
- چه افرادی هستند که وقتی شروع به صحبت از مشکلاتشان میکنند، دوست دارید اقدام به کمک کنید؟
- چه کاری در زندگی خود انجام دادهاید که خیلی معنادار جلوه کرده است؟ (لازم نیست مربوط به کار باشد)
- چه کتابهایی خواندهاید، ویدیوهایی تماشا کردهاید یا در دورههایی شرکت کردهاید که واقعا روشنتان کرده است؟
- چه موقع با افرادی کار کردهاید که واقعا برایتان الهامبخش بودهاند؟
- چه کسی بیشتر از همه رویتان تاثیر گذاشته است؟ شما روی چه کسی تاثیر گذاشتهاید؟
دوباره باید بگویم که اینها تنها یک شروع هستند. سوالاتی همانند این بپرسید تا به سمت معنا حرکت کنید. بعد بیرون بروید و در سکوت گوش دهید. بنویسید. بعد بیشتر گوش دهید. با خودتان (یا خدا یا کهکشان) صحبت کنید و بعد گوش دهید. ببینید نتیچه چیست؟ بعد اقدام کنید.
زندگی هدفمند
زمانی که به اندازهای درک رسیدید، میتوانید اقدام کنید. به کسی کمک کنید. در مورد چیزهایی که از کمک به آنها فرا گرفتهاید، بنویسید. چیزی برای کسی درست کنید. این دستسازها را برای افراد دیگر هم ایجاد کنید. چیزی شروع کنید. بخشی از چیزی باشید. چیز جدیدی شروع کنید. هر روز، از خودتان بپرسید چه چیز است که به زندگیتان معنا میدهد. در نهایت، تصویر بزرگتری خواهید داشت. خود را برای بزرگتر کردن این تصویر، به چالش بکشید. الان باید سعی کنید این دید جدید را به زندگی روزمره خود وارد کنید:
- دید وسیعتر خود را در قدمهای کوچک ادغام کنید تا زمانی که هر روز یک وظیفه معنادار برای انجام داشته باشید
- ساختار زندگی خود را به نحوی بچینید که جایی برای معنا در آن باشد
- تمرینهایی در زندگی روزانه خود وارد کنید که کمکتان کند از عادتهایی که از ایجاد معنا جلوگیری میکنند، دوری کنید
- ساختار زندگی خود را حول معنای جدید زندگی بسازید. مدیتیشن، رژیم سالم، تندرستی و مطالعه را حتما مدنظر داشته باشید
- هر کاری را به بهترین شیوهای که میتوانید، انجام دهید. به این معنا نیست که خود را خسته کنید، ولی سعی کنید هر کاری را با تمام تمرکز و توان انجام دهید و انرژی نصفه نیمه روی چیزی نگذارید
اگر بتوانید این 5 المان را وارد زندگی خود کنید، هدفمند زندگی میکنید.