به قلم لئو بابائوتا – تصمیم گرفتم در این یادداشت نگاهی به دهه دوم هزاره جاری بیندازم و نکتههایی که باید از آن فرا بگیرم را تعیین کنم. پس سراغ مهمترین درسهایی که طی 10 سال گذشته گرفتهام، میرویم. باید قبل از هر چیز بگویم، اینها تمام چیزهایی که یاد گرفتهام، نیستند، ولی این ده درس زندگی، مهمترینها به حساب میروند:
اوضاع همیشه مطابق فکر ما پیش نمی رود
درس زندگی 1: اوضاع هیچ وقت آن طور که فکر میکنید، پیش نمیرود، ولی این پدیدهای فوق العاده است. دهه گذشته طوری پیش رفت که هیچ گاه پیش بینیاش نمیکردم. فکر نمیکردم امکان داشته باشد به سن دیگو بیایم و 4 سال اینجا زندگی کنم یا اینکه کسب و کارم به اینجا برسد. تصور نمیکردم طی تنها 2 سال پدر و پدر خانم و یکی از بهترین دوستانم را از دست میدهم. امکان نداشت حتی نیمی از چیزی که رخداده را پیش بینی کنم. نکته اش این است که زندگی به هیچ وجه تحت کنترل من نیست و مشکلی هم ندارد. اتفاقات حتی با وجود عدم انتظار من، خوب بودهاند. درسی که گرفتهام این است که تا اندازهای که میتوانم در هر موقعیتی کنترل را به اختیار زندگی دهم و یاد بگیرم اعتماد کنم و به اتفاق احتمالی، کنجکاوی نشان دهم.
راه های عمیق فکر کردن
درس زندگی 2: همیشه راههایی برای عمیقتر کردن دانش وجود دارند. یک دهه قبل، برای سالها بود که مدیتیشن میکردم و به دلایلی فکر میکردم کاملا ذهن آگاهی را درک کردهام (ذهن آگاهی یک فرایند روانشناختیِ آوردن توجه به تجربیات زمان حال بدون قضاوت، یا به عبارتی پرورش آگاهی و هوشیاری با تکیه بر مراقبت و زیر نظر گرفتن توجه در زمان حال بدون قضاوت است. تعریف کوتاه ذهن آگاهی آگاهی از لحظه است). تا اندازهای هم این طور بود، ولی آن طور که فهمیدهام، هنوز خیلی چیزها باید یاد بگیرم. طی دهه گذشته، بیشتر خود را غرق این مفهوم کردهام و فهمیدهام میتوانید دانش خود را در هر زمینهای شامل روابط، سلامتی و اهداف زندگی، عمیقتر کنید. سوال خوبی که میتوانید از خود بپرسید این است که: «چطور میتوانم در این حیطه قویتر شوم؟»
اعتماد به خود و مهربانی با خود
درس زندگی 3: دو مورد از مهمترین تغییرات مورد نیاز شامل اعتماد به خود (self-compassion) و مهربانی با خود (self-trust) است. حین کوچینگ افراد در زمینههای مختلف زندگی، به این نتیجه رسیدهام که 2 مشکل مهمیکه خیلی از افراد دارند، شامل اعتماد به خود (پایبند ماندن به وعدههای شخصی) و مهربانی با خود (عدم قضاوت یا شماتت و انتقاد از خود) است. خیلی از آدمها حداقل یکی از این دو مورد را به عنوان ریشه بزرگترین چالش زندگیشان، به خود میبینند.
وقت گذراندن حضوری
وقت گذراندن حضوری با افراد، فعالیت بسیار قدرتمندی است. به عنوان یک نویسنده، عاشق کمک کردن به آدمها از فضای امن پشت کامپیوترم هستم. اینکه مجبور نباشید با افراد تعامل داشته باشید، موقعیت مورد علاقه همه درونگراها است. با این حال، طی دهه گذشته، به لذت عمیق و قدرت بینظیر کار کردن با آدمها به صورت حضوری پی بردهام. در جلسات آموزشی و ورکشاپهای متعددی حاضر شدهام و خودم هم دورههای مختلفی برگزار کردهام که شامل نفر به نفر هم بوده است. الان دیگر عاشق کار حضوری با افراد هستم. طی دهه آینده هم این نوع کوچینگ، بخش عمدهای از فعالیتهایم خواهد بود.
تمرکز
تمرکز یکی از مهمترین منابع در اختیار ماست. شاید کاملا واضح باشد، ولی اخیرا توجه بیشتری معطوف منابع محدودی چون انرژی، زمان و پول کردهام. چیزی که تمام اینها را به هم متصل میکند، منبع کاملا محدود تمرکز ما است. باید روی خیلی از چیزها تمرکز کنیم و میخواهیم روی تمام آنها هم تمرکز داشته باشیم. اگر یاد بگیریم از تمرکز خود به صورت آگاهانهتری استفاده کنیم، تمام زندگیمان را در دستخوش تغییر میکند. آن موقع است که استفاده بهتری از زمان و انژی خود میکنیم و کارهای معنادار بیشتری به ثبت میرسانیم.
هدف عمیق
پیدا کردن هدف عمیق و متصل ماندن به آن، از بهترین اموری است که میتوانیم انجام دهیم. قبل از این، آن قدرها هم به داشتن ماموریت یا هدف، اعتقاد نداشتم و برای سالهای طولانی، آن کاری را انجام میدادم که به نظرم درست میآمد و به دنبال انگیزه قویتر نبودم. طی دهه گذشته، بیشتر و بیشتر به پدیدههایی که هدایتم میکنند، پی بردهام و آن هم عشقی است که نسبت به دیگر انسانها و علاقهام نسبت به کمک در چالشهایشان به حساب میرود. متصل ماندن به این، از سختترین کارهای دنیا است که طی سالهای آتی روی آن کار خواهم کرد.
روابط
روابط مهمتر از آن چیزی هستند که تصور میکنیم. طی دهه گذشته، دوستان بسیار خوبی پیدا کردهام و کاملا قدردان آنها هستم. به این نتیجه هم رسیدهام که نمیتوان چنین روابطی را ساده گرفت. اگر میخواهیم دوستیها باقی بمانند، باید به آنها رسیدگی کنیم. طی سالهای اخیر چندان درامر موفق نبودهام و این هم یکی از اهدافم برای سالهای پیش رو است. وقتی پدرم و دوستم اسکات از دنیا رفتند، حسرت خوردم که چرا زمان بیشتری برای معاشرت با آنها صرف نکردهام و باعث میشود این کار را در مورد افرادی که برایم باقی ماندهاند، انجام ندهم.
رژیم گرفتن
رژیم گرفتن سخت نیست و فعالیتی کاملا معنادار است. وقتی وارد دهه 2010 شدم، گیاهخوار بودم و از سال 2012، به همراه همسرم، وگان (این افراد از خوردن تمام محصولات حیوانی مثل لبنیات و تخم مرغ هم اجتناب میکنند) شدیم و عاشق آن هستم. افراد زیادی را همترغیب به این رژیم غذایی کردهام و به این نتیجه رسیدهام که داشتن یک رژیم و زندگی سالم، اصلا سخت نیست. در بدترین حالت، به سلامت دیگر شیوههای زندگی است و واقعا حس خوبی به شما میدهد. به هر کسی که میخواهد مهربانی بیشتری وارد زندگی خود کند هم توصیه اش میکنم.
ابهام و بلاتکلیفی
برای راحت بودن با ابهام و بلاتکلیفی، باید یک عمر زمان بگذارید. بخش عمده ای از دهه قبل را صرف مواجهه با چالشهای ذهنیام که در انجامشان راحت نبودم (مدیتیشن، شرکت در ماراتون و غیره)، کردهام. سخت و ترسناک ولی لذتبخش بوده است. یاد گرفتهام با استرس خو بگیرم و با الگوهای کلیشهای ذهنم کنار بیایم و عاشق تک تک لحظههای زندگیام شوم. هنوز هم خیلی چیزها وجود دارد که باید یاد بگیرم، ولی این، نکته بسیار مفیدی بوده است.
شکسته شدن قلب و گشودن قلب
شکستهشدن قلب، گشودهشدن قلب است. طی دهه گذشته، افراد مهمی را از دست دادهام که فقط طی چند سال رخ داده است. ناامید کننده بود. وانمود نمیکنم این خسرانهای بزرگ، اتفاقات خوبی بودهاند، ولی بیشک باعث گشودهشدن قلبم شدهاند. متالم شدن برای این افراد باعث گشودهشدن درهای تازهای در قلبم شد. هنوز هم هر روز دلم برایشان تنگ میشود و نبودشان همچنان دردناک است، ولی باعث تغییرات قابل توجهی شده است و هدیه تراژیکی به من داده است.
مطالب مرتبط: